-
مادر
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 10:20
امروز روز ولادتت هست و من از صبح ذکر یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی رو گرفتم. میدونی دخترا همه درد دلشون رو همه غمهاشون رو به مادرشون میگن. من هم یکی یکی دردها و غمهام رو به تو میگم، تویی که همیشه برام مادری کردی، چقدر دلم برای آغوشت تنگ شده هیچ وقت یادم نمیرود شبی را که مرا در آغوش گرفتی و من در موقع حلقه دستانت به دور...
-
دین بازی
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 14:41
رو به رویم نشسته بود و با سعی و تلاش ازم میخواست کاری را انجام بدهم، وقتی که دید زیر بار نمیروم خواست از راه دیگر وارد شود شاید پیش خودش گفت بگذار از راه خودش وارد شوم. سینه ای صاف کرد و باد را به گلو انداخت و با حالتی معنوی گفت: برای خدا این کار را بکنید اصلا شما تکلیفی به این کار نگاه کنید... من که بیزار از دین بازی...
-
قدرت
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 14:45
داشتم به قدرت فکر میکردم چیز عجیبی است، خیلی عجیب اگر آن را از ذره ای تا بی نهایت تصور کنی، آن وقت عجیب تر می شود متعجب هستم هرکس به هر اندازه از آن دسترسی پیدا میکند کمال استفاده را میبرد، دیگر نیاز به منطق و عقل و استدلال ندارد واقعا اگر قدرت نبود دنیا چگونه بود؟ اگر قدرت نبود تعامل رییس و کارمند چگونه بود؟ اگر قدرت...
-
خواب ابدیم آرزوست
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 21:50
گاهی برای حرف زدن دنبال کسی میگردی ولی پیدا نمیکنی پیدا هم بشود نمیدانی چه بگویی دلت مدام دنبال چیزی میگردد که میداند پیدا نمیشود دنبال گشتنش تازگی نداره عمری است که میگردد کلافه ام کرده از بس که بهانه چیزی را گرفته که نمیداند چیست هرچه برایش مصداق می آورم پس میزند میدانم مسکن این کلافگی چیست، خودم را بسیار مشغول کنم...
-
یارب مباد که گدا معتبر شود
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 10:12
چند روزی میشه که رییس جمهور عزیز خانم وزیر رو عزل کرد یا به قول خودمون انداختش بیرون، خوب طبیعی که خیلی سر و صدا بلند بشه و بچه مذهبی ها دادشون در بیاد و مدیران متعهد سری به تأسف تکان بدهند، ولی من توی این مدت مدام به یه چیزی فکر میکردم خوب خیلی طبیعیه وقتی یه نیرو با مدیر به اختلاف میرسه، مدیر می اندازش بیرون شاید به...
-
قاب عکس
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 11:33
روزهای بی طعم و بی مزه میگذرند هر روز در انتظار روز بعد سپری میشود نه هیجانی نه فکری و نه ایده ای رباتی شده ام از همان جنس کارمندی معروف حیات هرکس به چیزی وصل است اگر از کسی عشق را بگیری میمیرد از دیگری پول از فرد دیگر چیز دیگر از من هم وقتی تکاپو و فکر و نظر... حالا شدم مثل یک عکس در یک قاب نصب شده در دیوار اتاق فقط...
-
اویی که هرگز نبود
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 19:52
چقدر دوست دارم بشینم روبرویت، چشمهایم را ببندم و تو برای بگویی، بگویی و بگویی از درونم، از آنچه بر من میگذرد، از آنچه پیش می آید، از بایدها و نبایدها و... خوب میدانی که چقدر حسرت نبودنت را خوردم خوب میدانی که نبودنت با من چه ها که نکرد ... و آخر نمیدانم که تو سهم من در این دنیای دون هستی یا نه کاش بودی کاش بودی که مثل...
-
گر مرد رهی میان خون باید رفت
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 23:19
-
انسانم آرزوست
شنبه 11 آذرماه سال 1391 21:27
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست جوان که بودم از حدود 16 سالگی عشق و علاقه به دروس الهی و معنوی و دینی راهم را بسوی حوزه برد؛ گاهی اساتید بزرگوار و عالم و معروفی داشتیم که مهمترین فعالیتهای اجتماعیشان تدریس و نماز جماعت و منبری در مناسبتها بود؛ هرگاه مجالی برای صحبت و پرسش و پاسخی میشد...
-
بخت
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 14:21
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش از بس که دست میگزم و آه میکشم آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و...
-
من و حوضم
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 21:49
دهه اول محرم هم تمام شد، مثل هرسال؛ تاسوعا و عاشورا هم گذشت، مثل هر سال؛ باز من ماندم و دنیایم؛ من ماندم و آدمهای دور و برم؛ احساس میکنم بیشتر از گذشته ناسازگار شدم؛ جدی توی دنیایی که برایت لذت و جذابیتی ندارد و با آدمهایش نمی سازی، چطور میشه بگذراند؟ میدانم درونم اتفاقهای خوبی نمی افتد، یک سوء ظن مرموز زجرم میدهد؛...
-
دیر رسیدن
شنبه 4 آذرماه سال 1391 22:21
حسین جان ببخش که ۱۴۰۰ سال دیر رسیدیم نمیدانم شاید دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن باشد
-
مرگ و عروسی
جمعه 3 آذرماه سال 1391 21:54
بهشت زهرا همان بهشت زهرای همیشگی بود ولی حال من فرق میکرد؛ از دیدن قبرها دیگر دلم نمیگرفت و غمگین نمیشد؛ نمیدانم چرا ولی احساس آرامش میکردم؛ گاهی توی دلم میگفتم خوشا بحالتان؛ مردید، راحت شدید یا نه را نمیدانم ولی از این دنیا دیگر خلاص شدید؛ فرض کن چندسال دیگر هم زنده بودند، جز زجر و سختی بیشتر چه میشد!؟.. اما مزار...
-
جوانمردی 1
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 14:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بدون هیچ توضیحی... شمس: مواجه تو با مشکلات و مسایلی که هرروزه در زندگیت پیش می آید چگونه است؟ من بعد باید با مسایل مختلف زندگی اینگونه رویرو شوی؛ درک حقیقت و اصل مطلب ! گام اول وقت خود را به طریقی عملی و بی طرفانه در بدست آوردن حقایق مطلبی؛ صرف کن؛ در مواجه با مسایل روزمره...
-
شمس
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 19:46
مانده بودم که او را چه بنامم، بزرگ، شیخ، استاد...، هیچ کدام به دلم نمی نشست، هر کدام برایم تداعی خاطره ای بد بودند ، ناگهان ماجرای دیدار مولانا و شمس به یادم افتاد؛ شمس، شمس آری شمس می گویمش... کلامش را اینگونه شروع کرد: اگر دین ندارید آزاده باشید، این کلام حسین ع معانی زیادی دارد، بعضی ها میگویند حسین ع این را به...
-
خوارج
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 22:19
مانده ام که چه بگویم، حال و روزمان شده حال و روزگار خوارج، کسانی که شهره بودند به زهد و پارسایی و عبادت؛ آنها که در زمانشان هیچ کس به پایشان در عبادت نمیرسید، ولی چه شد که بر امامشان خروج کردند و او را به شهادت رساندن؛ این بود سوالی که مدتها ذهنم را درگیر کرده بود؛ مجبور شدم به گشتن در لابلای صفحات تاریخ؛ خوارج، خوارج...
-
آزادی
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 23:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA آزادی یعنی تو نه تنها حق نداری حرفت را در فضای حقیقی بگویی حتی حق نداری در چند سطر در فضای مجازی نیز بگویی؛ آزادی یعنی خفقان بگیر و سکوت کن؛ آزادی یعنی ظالم باش چون دربرابر ظلم باید سکوت کنی؛ آزادی یعنی ...