پیر طریقت

اینجا چاه تنهایی من است

پیر طریقت

اینجا چاه تنهایی من است

جوانمردی 1

بدون هیچ توضیحی...

شمس: مواجه تو با مشکلات و مسایلی که هرروزه در زندگیت پیش می آید چگونه است؟ من بعد باید با مسایل مختلف زندگی اینگونه رویرو شوی؛

درک حقیقت و اصل مطلب!

گام اول

وقت خود را به طریقی عملی و بی طرفانه در بدست آوردن حقایق مطلبی؛ صرف کن؛

در مواجه با مسایل روزمره زندگی دنبال چیزی می گردیم که تخیلات و نظریات ما را تأیید کند و افکار غیراز این را از خود دور می کنیم.

در اتفاقات روزانه در صدد پیدا کردن مطالبی هستیم که اعمال ما را تأکید و با افکار بوالهوسانه ما تطبیق کند، احساساتت را در تعقل و تفکر در مورد مسایل دخالت نده؛

سعی کن در مواجه با مسایل، مشکلات و اتفاقات در یک راه حقیقی وعملی قدم برداری.

گام دوم

وقتی که اطلاعات و حقایق را جمع آوری می کنی وانمود کن که این را برای دیگری جمع آوری می کنی، این فکر کمک می کند که با خونسردی جنبه بی طرفی را حفظ کنی و جلوی احساساتت را بگیری.

در موقع جمع آوری اطلاعات و حقایق درباره مشکل، خود را وکیل مدافع حریف خود تصور  کن.

 

خلاصه کلام،  بر ضد خود شروع به جمع آوری مدارک کن.

شمس

مانده بودم که او را چه بنامم، بزرگ، شیخ، استاد...، هیچ کدام به دلم نمی نشست، هر کدام برایم تداعی خاطره ای بد بودند، ناگهان ماجرای دیدار مولانا و شمس به یادم افتاد؛

شمس، شمس آری شمس می گویمش...

کلامش را اینگونه شروع کرد: اگر دین ندارید آزاده باشید، این کلام حسین ع معانی زیادی دارد، بعضی ها میگویند حسین ع این را به دشمنانش گفت، شما بروید ببینید او به محبین و دوستانش چه گفته.

یکبار شروع کردی از باب مسلمانی و محب و یا شیعه، چه شد؟ به کجا رسیدی...

حالا مدتهاست که از حرکت خسته ای، حتی نمی توانی به سلوک فکر کنی، اخلاقیات برایت بی اهمیت شدند، روحت حوصله و کشش ندارد

حالا بیا از آزادگی شروع کن، از فتوت، از جوانمردی...

گفتم: من خیلی گرفتارم، رفتارم، گفتارم و کردارم وزری شده برگردنم، نمی توانم؛

گفت: برای همین گفتم آزاده باش نگفتم دیندار؛ برو و به جوانمردی فکر کن...

حال خوشی داشتم هرچند که از چند روز مانده بود به محرم فکر خوارج رهایم نمیکرد، ولی با شروع محرم باب عجیب و خوبی برایم باز شده بود.

از فکر کردن به جوانمردی حظ میبردم سالها بود این احساس را نداشتم شروع دوباره همیشه مثل تولدی دوباره است، حتی تکرار کلمه جوانمرد برایم شیرین بود.

خوارج

مانده ام که چه بگویم، حال و روزمان شده حال و روزگار خوارج، کسانی که شهره بودند به زهد و پارسایی و عبادت؛

آنها که در زمانشان هیچ کس به پایشان در عبادت نمیرسید، ولی چه شد که بر امامشان خروج کردند و او را به شهادت رساندن؛

این بود سوالی که مدتها ذهنم را درگیر کرده بود؛

مجبور شدم به گشتن در لابلای صفحات تاریخ؛

خوارج، خوارج شدند چون همراه عبادت گناه هم میکردند؛

هم عبادت میکردند و هم گناه، برای همین عبادتشان آنجا که باید دستشان را میگرفت، به کارشان نیامد؛

حال و روز ما نیز همین است دو لیتر برای حسین ع گریه میکنیم ولی سرسوزنی رحم نداریم...

به هر گناهی آلوده ایم و نماز هم میخوانیم

وای بر ما...

پناه بر خدا از روزی که بر امام خود خروج میکنیم

آزادی

آزادی یعنی تو نه تنها حق نداری حرفت را در فضای حقیقی بگویی حتی حق نداری در چند سطر در فضای مجازی نیز بگویی؛

آزادی یعنی خفقان بگیر و سکوت کن؛

آزادی یعنی ظالم باش چون دربرابر ظلم باید سکوت کنی؛

آزادی یعنی ...