بهشت زهرا همان بهشت زهرای همیشگی بود ولی حال من فرق میکرد؛
از دیدن قبرها دیگر دلم نمیگرفت و غمگین نمیشد؛
نمیدانم چرا ولی احساس آرامش میکردم؛
گاهی توی دلم میگفتم خوشا بحالتان؛ مردید، راحت شدید یا نه را نمیدانم ولی از این دنیا دیگر خلاص شدید؛
فرض کن چندسال دیگر هم زنده بودند، جز زجر و سختی بیشتر چه میشد!؟..
اما مزار شهدا...
چه جوانهایی، چه گلهایی...
باز دلم میگفت چه خوب شد که این راه را برگزیدند و رفتند، می ماندند که چه، آنها که ماندند چه شد؛
حالا ما که در این دنیا هستیم چه میشود و مگر چه میکنیم، جقدر خوب شد که رفتند!؟
حالا دیگر مرگ برای ما شده عروسی...
واقعا
هر چقدر زودتر آدم بمیره؛ کمتر گناه کرده!
امثال من که هر یک روز زنده بودنشون افزودن بر بار گناهانشون هست... و نملی لهم لیزدادو اثما و لهم عذاب مهین
تنها رفتین بهشت زهرا؟
قرار نبود منو ببرین غسال خونه؟
هی روزگاااااااااااار
رفیقم رفقای قدیم!!!
انشاالله یک روز با هم میریم هم غساله خانه میبرمت هم یه جای دیگه