پیر طریقت

اینجا چاه تنهایی من است

پیر طریقت

اینجا چاه تنهایی من است

قاب عکس

روزهای بی طعم و بی مزه میگذرند

هر روز در انتظار روز بعد سپری میشود

نه هیجانی نه فکری و نه ایده ای

رباتی شده ام از همان جنس کارمندی معروف

حیات هرکس به چیزی وصل است

اگر از کسی عشق را بگیری میمیرد از دیگری پول از فرد دیگر چیز دیگر

از من هم وقتی تکاپو و فکر و نظر...

حالا شدم مثل یک عکس در یک قاب نصب شده در دیوار اتاق

فقط یک ربان کج بالایش کم است که امید دارم بزودی زده شود

...

نظرات 2 + ارسال نظر
حس غریب جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:09 ب.ظ

آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشروشور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیز گاری، در زندگی اش اوضاع درست به نظر نمی آمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد.
یک روز عصر، دوستی به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت:«واقعا که عجبا. درست بعد از آنکه تصمیم گرفته ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی ات بدتر شده، نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنج هایی که در مسیر معنویت به خود داده ای، زندگی ات بهتر نشده».
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد. سرانجام در سکوت، پاسخی را که می خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می دانی چطور این کار را می کنم؟ اول تکه ی فولاد را به اندازه ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می دارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم، تا اینکه فولاد، شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی ناله میکند و رنج می برد. باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست. آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولادی که به دستم می رسد، نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می اندازد. می دانم که این فولاد، هرگز تیغه ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آن وقت است آن را به میان انبوه زباله های کارگاه می اندازم. باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
می دانم که در آتش رنج فرو می روم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده پذیرفته ام، و گاهی به شدت احساس سرما می کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد.
اما تنها دعایی که به در گاه خدا دارم این است: خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرف نظر نکن تا شکلی را که می خواهی به خود بگیرم. به هر روشی که می پسندی ادامه بده؛ هرمدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز،هرگز مرا به کوه زباله های فولاد های بی فایده پرتاب نکن.

خیلی زیبا و آموزنده بود
قوت قلب داد

حس غریب جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:10 ب.ظ

داستان قبلی رو که خوندم،
گفتم خدا کنه حداقل همه این ها، در مسیر رسید به جضرت حق باشه...
سخت تر از اون نیست که مصداق خسر الدنیا و الاخره باشم

همه انسانها در مسیری که باید حرکت میکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد