پیر طریقت

اینجا چاه تنهایی من است

پیر طریقت

اینجا چاه تنهایی من است

من و حوضم

دهه اول محرم هم تمام شد، مثل هرسال؛

تاسوعا و عاشورا هم گذشت، مثل هر سال؛

باز من ماندم و دنیایم؛

من ماندم و آدمهای دور و برم؛

احساس میکنم بیشتر از گذشته ناسازگار شدم؛

جدی توی دنیایی که برایت لذت و جذابیتی ندارد و با آدمهایش نمی سازی، چطور میشه بگذراند؟

میدانم درونم اتفاقهای خوبی نمی افتد، یک سوء ظن مرموز زجرم میدهد؛

آدمها برایم حدوسط ندارند یا سفید یا سیاه؛

گذشت برایم سخت شده؛

صبرم بسیار کم شده؛

میدانم که نیاز به یک انقلاب دارم ولی با روحی مجروح چطور می شود جنگید و انقلاب کرد؟

شمسم کجاست؟

کاش دستی بگیرد...

دیر رسیدن

حسین جان ببخش که ۱۴۰۰ سال دیر رسیدیم


نمیدانم شاید دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن باشد


مرگ و عروسی

بهشت زهرا همان بهشت زهرای همیشگی بود ولی حال من فرق میکرد؛

از دیدن قبرها دیگر دلم نمیگرفت و غمگین نمیشد؛

نمیدانم چرا ولی احساس آرامش میکردم؛

گاهی توی دلم میگفتم خوشا بحالتان؛ مردید، راحت شدید یا نه را نمیدانم ولی از این دنیا دیگر خلاص شدید؛

فرض کن چندسال دیگر هم زنده بودند، جز زجر و سختی بیشتر چه میشد!؟..


اما مزار شهدا...

چه جوانهایی، چه گلهایی...

باز دلم میگفت چه خوب شد که این راه را برگزیدند و رفتند، می ماندند که چه، آنها که ماندند چه شد؛

حالا ما که در این دنیا هستیم چه میشود و مگر چه میکنیم، جقدر خوب شد که رفتند!؟

حالا دیگر مرگ برای ما شده عروسی...


جوانمردی 1

بدون هیچ توضیحی...

شمس: مواجه تو با مشکلات و مسایلی که هرروزه در زندگیت پیش می آید چگونه است؟ من بعد باید با مسایل مختلف زندگی اینگونه رویرو شوی؛

درک حقیقت و اصل مطلب!

گام اول

وقت خود را به طریقی عملی و بی طرفانه در بدست آوردن حقایق مطلبی؛ صرف کن؛

در مواجه با مسایل روزمره زندگی دنبال چیزی می گردیم که تخیلات و نظریات ما را تأیید کند و افکار غیراز این را از خود دور می کنیم.

در اتفاقات روزانه در صدد پیدا کردن مطالبی هستیم که اعمال ما را تأکید و با افکار بوالهوسانه ما تطبیق کند، احساساتت را در تعقل و تفکر در مورد مسایل دخالت نده؛

سعی کن در مواجه با مسایل، مشکلات و اتفاقات در یک راه حقیقی وعملی قدم برداری.

گام دوم

وقتی که اطلاعات و حقایق را جمع آوری می کنی وانمود کن که این را برای دیگری جمع آوری می کنی، این فکر کمک می کند که با خونسردی جنبه بی طرفی را حفظ کنی و جلوی احساساتت را بگیری.

در موقع جمع آوری اطلاعات و حقایق درباره مشکل، خود را وکیل مدافع حریف خود تصور  کن.

 

خلاصه کلام،  بر ضد خود شروع به جمع آوری مدارک کن.

شمس

مانده بودم که او را چه بنامم، بزرگ، شیخ، استاد...، هیچ کدام به دلم نمی نشست، هر کدام برایم تداعی خاطره ای بد بودند، ناگهان ماجرای دیدار مولانا و شمس به یادم افتاد؛

شمس، شمس آری شمس می گویمش...

کلامش را اینگونه شروع کرد: اگر دین ندارید آزاده باشید، این کلام حسین ع معانی زیادی دارد، بعضی ها میگویند حسین ع این را به دشمنانش گفت، شما بروید ببینید او به محبین و دوستانش چه گفته.

یکبار شروع کردی از باب مسلمانی و محب و یا شیعه، چه شد؟ به کجا رسیدی...

حالا مدتهاست که از حرکت خسته ای، حتی نمی توانی به سلوک فکر کنی، اخلاقیات برایت بی اهمیت شدند، روحت حوصله و کشش ندارد

حالا بیا از آزادگی شروع کن، از فتوت، از جوانمردی...

گفتم: من خیلی گرفتارم، رفتارم، گفتارم و کردارم وزری شده برگردنم، نمی توانم؛

گفت: برای همین گفتم آزاده باش نگفتم دیندار؛ برو و به جوانمردی فکر کن...

حال خوشی داشتم هرچند که از چند روز مانده بود به محرم فکر خوارج رهایم نمیکرد، ولی با شروع محرم باب عجیب و خوبی برایم باز شده بود.

از فکر کردن به جوانمردی حظ میبردم سالها بود این احساس را نداشتم شروع دوباره همیشه مثل تولدی دوباره است، حتی تکرار کلمه جوانمرد برایم شیرین بود.